همچون سر زلف خود شکستی


همچون سر زلف خود شکستی

آن عهد که با رهی ببستی
آن عهد که با رهی ببستی
بد عهد نخوانمت نگارا
بد عهد نخوانمت نگارا
هرچند که عهد من شکستی
هرچند که عهد من شکستی
کس سیرت و خوی تو نداند
کس سیرت و خوی تو نداند
من دانم و دل چنان که هستی
من دانم و دل چنان که هستی
از شاخ وفا گلم ندادی
از شاخ وفا گلم ندادی
وز خار جفا دلم بخستی
وز خار جفا دلم بخستی
از هجر تو در خمارم امروز
از هجر تو در خمارم امروز
نایافته ای ز وصل هستی
نایافته ای ز وصل هستی
با این همه میل من سوی تو
با این همه میل من سوی تو
چون رفتن سیل سوی پستی
چون رفتن سیل سوی پستی
از جان من ای عزیز چون جان
از جان من ای عزیز چون جان
کوتاه کن این درازدستی
کوتاه کن این درازدستی